عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

لطفا نظرتون رو درمورد این وبلاگ بگین

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان یاس سپید و آدرس yas155.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد .







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 101
:: کل نظرات : 14

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 16
:: باردید دیروز : 82
:: بازدید هفته : 98
:: بازدید ماه : 112
:: بازدید سال : 6005
:: بازدید کلی : 24185

RSS

Powered By
loxblog.Com

دلتنگی های یک بنده!
شنبه 17 دی 1390 ساعت 20:25 | بازدید : 410 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

خدایا تنهایم مگذار

 

خدایا... آنقدر دلم تنگ بود که نمی توانستم برایت حتی بنویسم ... آنقدر دلم تنگ بود که کلمات دلتنگیم در صفحه ذهنم بارها و بارها سریع تر از کاغذ می گذشتند و انگشتانم برای نگاشتن عمق دلتنگیم یاری نمی کردند ... آنقدر دلم تنگ بود که هرگاه به سختی دستانم روی حروف می لغزیدند تا کمی از دلتنگیم بکاهند چشمانم دیگر یاری نمی کردند ... انگار که همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هایم را فقط و فقط تو بشنوی و بدانی ...

 



 

در پیچ و تاب این روزهای دلتنگی دلم می گرفت برای تنهایی ها و مردان تنهای روزگار ... می دانم که تویی بهترین همدم همه تنهایی ها ... و اگر نبود یاد تو و امید به تو چقدر دلتنگی ها طولانی و بی پایان می شدند ... پس ... خوب من ... برای همه بودنت ... برای همه شنیدنت ... و برای همه دیدنت ... تو را بارها و بارها شکر می گویم.

 



:: موضوعات مرتبط: مناجات نامه , عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ماه من
یک شنبه 27 اسفند 1389 ساعت 13:25 | بازدید : 463 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

 

 

دختر ماه

رفت تنها آشنای بخت من

 

رفت و با غم ها مرا تنها گذاشت

 

چون نسیم تندپو از من گریخت

 

آهوانه سر به صحراها گذاشت .

 

 

 

ماه را گفتم که : ماهِ من کجاست ؟

 

گفت : هر شب روی در روی منست .

 

در دل شب هرکجا مهتاب هست، ماهِ تو بازو به بازوی منست.

 

 

 

باغ را گفتم که :  او را دیده ای ؟

 

گفت : آری عطر این گلها از اوست .

 

لحظه ای در دامن گلها نشست ،

 

نغمه ی جانبخش بلبل ها از اوست

 

 

 

چشمه را گفتم : ازو داری نشان ؟

 

گفت : او سرمایه ی نوش منست .

 

نیمه شبها با تنی مهتاب رنگ

 

تا سحرگاهان در آغوش منست .

 

 

 

از نسیم فرودینش خواستم

 

گفت : هر شب می خزم در کوی او

 

این همه عطری که در چنگ منست

 

نیست جز عطر سر گیسوی او

 

 

 

ای دمیده ! ای گریزان عشق من !

 

چشمه ای ؟ نوری؟ نسیمی؟چیستی؟

 

دختر ماهی ، عروس گلشنی

با همه هستی و با من نیستی ...

 

 



:: موضوعات مرتبط: مناجات نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
یک شنبه 13 بهمن 1389 ساعت 12:54 | بازدید : 503 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،

خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد ودر همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایشرا عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))،

از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجدادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))

وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

 

طوری زندگی کنیم که حتی شیطان هم شما را به بهشت ببرد...

 



:: موضوعات مرتبط: مناجات نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
یک شنبه 10 بهمن 1389 ساعت 19:46 | بازدید : 550 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید

خدا گفت : نه 

 آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی 

 

من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد

خدا گفت : نه 

 روح تو کامل است . بدن تو موقتی است 

 

من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد

خدا گفت : نه

شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است  

من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد

خدا گفت : نه

من به تو برکت می دهم

خوشبختی به خودت بستگی دارد  

من از خدا خواستم تا از درد ها

آزادم سازد

خدا گفت : نه

درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد 

 

من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد

خدا گفت : نه

تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی 

 

من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید

خدا گفت : نه

من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری 

 

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم

خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی

امروز روز تو خواهد بود

آن را هدر نده

باشد که خداوند تو را برکت دهد...

برای دنیا ممکن است تو فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به اندازۀ دنیا ارزش داشته باشی

داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و بدان که برکت خواهی یافت

 



:: موضوعات مرتبط: مناجات نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
5 اسفند 1388 ساعت 21:3 | بازدید : 715 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفری صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پا سخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی :

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشم هایم را بر روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا شاید خطا کردم

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا تا کی برای چه

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنچره با مهربانی دانه برمی داشت

تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی داشت

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه می دانم  تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

برگرد !

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت وتردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا ؟

شاید به رسم و عادت و پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم



:: موضوعات مرتبط: مناجات نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
آرزو دارم...
دو شنبه 19 بهمن 1388 ساعت 13:1 | بازدید : 603 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

 آرزویم این است:
نتراود اشک از چشم تو هرگز

مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد
به همان اندازه
که دلت می خندد...
 



:: موضوعات مرتبط: مناجات نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12

صفحه قبل 1 صفحه بعد